پروردگارااااااااااااااااااا
پروردگارا...!!!
تو که می بینی
چون عشقم نمی بیند!!!!!!!
بیا و با دستانت اشک هایم را پاک کن
پروردگارا...!!!
تو که می بینی
چون عشقم نمی بیند!!!!!!!
بیا و با دستانت اشک هایم را پاک کن
....
یك...
دو....
سه....
چندین و چند
...هر چقدر می شمارم خوابم نمی برد
من این ستاره های خیالی را
كه از سقف اتاقم
تا بینهایت خاطرات تو جاری است....
یادش بخیر
وقتی بودی
نیازی به شمردن ستاره ها نبود
اصلا یادم نیست
ستاره ای بود یا نبود
هر چه بود شیرین بود
حتی بی خوابی بدون شمردن ستاره ها......
به نفرت تبدیل شد همه ی احساسم
سخته درک اینکه من
تو رو نشناسم !
نیم نگاه من رو افتخار می کردی
این دو چشام از توست پی ِ چی میگردی؟
تو که اصرار کردی ،
به شروع قصه
چی شده که حرفات این همه بی حسه؟
نه به اون لبخند ها
، نه به این اخم و تـَخم
این دو احساس رسم عاشقی نیست بی رحم
این همه دوری که
نگرفتی اصلا
وقتی رفتی چشمام التماس میکردن
بغض من ترکیده زورکی میخندم
این همه تحقیر و پای تو میبندم
تو فقط خوب بودی
واسه دل بردن
من بهت دل بستم
، خوبیاتم مردن
از عذاب اینکه تو بدی داغونم
این حقیقت تلخه
، خودمم میدونم
" به تنفر تبدیل شد همه احساسم
سخته درکه اینکه من تورو نشناسم "
با دردها و زشتی ها و ناکامی ها آسوده تر می توان *تنها* ماند
تا بی همدرد، بی غمگسار، بی دوست...
گاه بیشتر کن مهربانی هایت را...
آخه دارم از رفتن بدجوري گُر ميگيرم ...
دعا كنم كه اين نفس،تموم شه تا سپيده ...
كسي نفهمه عاشقت، چي تا سحر كشيده ...
اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...
آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...
گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...
من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...
اگه يروز برگشتي و گفتن فلاني مرده ...
بدون كه زير خاك سرد حس نگاتو برده...
گريه نكن براي من قسمت ما همينه ...
دستامو محكمتر بگير لحظه ي آخرينه ...
اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...
آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...
گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...
من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...
برام دعا كن عـــــــــشــــــــــق من ...به پای تو هدر شدم
یه عمر دربدر شدم
همیشه در سفر شدم
حالا میای میگی برو
هم سوختم و ساختم برات
آبرمو باختم به پات
شدم دلیل خنده هات
حالا میای میگی برو
نازک تر از گل نشنیدی
به عشق پاکم خندیدی
حرفامو کاش میفهمیدی
سهم من از عشق این نبود
نفس بودی نه یک هوس
هیشکی نبود تو بودی بس
سهم من از تو خاطره س
حالا میای میگی برو
محض رضای عاشقی
برو ولی نگو که من
برنده برگشتم
آخه بهت میخندند خوب من
آخه هنوزم بعضیا
راست و دروغو میدونن
یه عده عاشق
حیله رو از توی چشمات میخونن
گذاشتی عاشقت بشم
بعد بری تنهام بذاری
خوب که خراب تو شدم
بگی که دوسم نداری
سرم تو کارم بود وبس
سرزده از راه اومدی
گفتم ستاره نمیخوام
گفتی که از ماه اومدی...
در ساحل کنار جاده نشسته ای
هوای سرد ،
صدای باد ،
انتظار … انتظار … انتظار …
دست می سوزد با سیگار !
به خودت می آیی ،
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ،
نه دستی که شانه هایت را بگیرد ،
نه صدای که قشنگ تر از باد باشد ..
تنهایی یعنی این . . .
دستانت را خسته نكن.... محكم یا آرام.... فردا تو هم تنهایی ...!!
راننده تاکسی اسکناس رو گرفت و پرسید : یه نفری؟
مکثی کردم و گفتم : خیلی وقته!
هرگزلحظات با تو بودن را از یاد نخواهم برد .هرگز لبخند های ملیح وبی ریایت
را از یاد نخواهم برد.
لحظات در گذر است ودقیقه دقیقه های ساعت برایمان مهم
است زیرا که دیگر تکرار نمیشوند شاید روزگاری یادمان آری که دیگر هیچ
نشانی از ما نباشد اما برگه ها بیانگوی دوستی بین ماست .
بدان که هرگز
ازخاطرم نمی روی وبا تو بودن برایم لذت بخش است .
اینک تو را به خدای زیبایی ها میسپارم
روزها ازپی هم میگذرند ونشانی از خود باقی نمی گذارند
ولی ای تنهاترین رویای عشق ،هیچ چیز خیال تورا از من جدا نمی کند
فراموش می کنم
فراموش می کنم تقدیری را که با تو رقم خورده شد
فراموش می کنم لحظاتی را که با تو سپری شد
فراموش می کنم نفسی را که با نفس تو هماهنگ شد
فراموش می کنم دلی را که برای وداع تو ترک خورده شد
فراموش می کنم اشکی را که برای انتظار تو جاری شد
فراموش می کنم رویاهایی که با تو پروزانده شد
فراموش می کنم ارزوهایی که با وجود تو محقق شد
فراموش می کنم خونی که با نبض تو در رگ هایم جاری شد
فراموش می کنم
فراموش می کنم
زندگی!
دوست!
تو....
همه چیز را فراموش می کنم
من می توانـــــــــــــــــــــــــــــــــم...
میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود
فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم
احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم
چیزهایی مثل :
آینده
رفتن
ماندن
حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..