معنای تنهایی

میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم :

در ساحل کنار جاده نشسته ای

هوای سرد ،

صدای باد ،

انتظار … انتظار … انتظار …

دست می سوزد با سیگار !

به خودت می آیی ،

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ،

نه دستی که شانه هایت را بگیرد ،

نه صدای که قشنگ تر از باد باشد ..

تنهایی یعنی این . . .

دستان تنها...

آنكه دستش را اینقدر محكم گرفته ای....دیروز عاشق من بود..


دستانت را خسته نكن.... محكم یا آرام.... فردا تو هم تنهایی ...!!

تنهایم...

راننده تاکسی اسکناس رو گرفت و پرسید : یه نفری؟


مکثی کردم و گفتم : خیلی وقته!

خواب و خیال

خواب و خیال نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غم کده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی طوفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

بی تو بودن

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است؟